ایستگاه دوم
به کامیون نوشت های زیر توجه کنید:
- یک گرگ همیشه تنهاست
- کارآفرین یک گرگ تنها ست
- ما گرگ بارون دیده ایم
- در دنیای گرگ ها اعتماد مساوی ست با مرگ….
با همه باش اما تنها… - زندگی را باید از گــــرگ آموخت و بس
- زوزه ی گرگــــ از تنهــاییستــــــ
ولی گرگــــ هــا دستــه جمعــــی زوزه میکشنــــد
در دنیــــای گرگــــ ها اعتمـــاد مســاوی ستــــ با مرگـــــ
بــا همه بــــاش امـــا تنهـا

و بسیاری موارد دیگر که حتما خودتان استادید.
سوال اینجاست چرا باید اشرف مخلوقات را شبیه گرگ ها کنیم؟اصلا چرا انسان دوست دارد خودش را با حیوانات دیگر مقایسه کند؟مگر انسان بودن چیز بدیست؟ خصوصا دست نیافتنی بودن و خاص بودن چرا با گرگ بودن در ذهن ما همراه شده است ؟ چرا فکر میکنیم گرگ ها تنها زندگی میکنند؟
بیایید کمی درباره گرگ ها بدانیم:
گرگها به دلیل زوزههای مهیجشان افسانهای هستند؛ زوزههایی که از آن برای برقراری ارتباط استفاده میکنند. یک گرگ تنها برای جلب توجه گلهی خود، زوزه میکشد، درحالیکه یک گله گرگ برای ارسال پیام به گلهی دیگر و تعیین قلمرو ممکن است زوزه بکشد. برخی زوزهها خصمانه هستند. اما شبیه به پارس سگهای خانگی، یک گرگ ممکن است تنها به دلیل اینکه یک گرگ در نزدیکیاش شروع به زوزهکشیدن کرده، زوزه بکشد.

گرگها حیواناتی اجتماعی و خانوادگی
گرگها در گروههای حدود ۶ تا ۱۰ نفره زندگی و شکار میکنند. آنها عادت دارند در فواصل طولانی پرسه بزنند؛ چیزی حدود ۱۲ مایل در یک روز. این حیوانات اجتماعی برای شکار مورد علاقهی خود با یکدیگر همکاری میکنند. آنها معمولا حیوانات بزرگ مانند گوزن، گوزن شمالی و آهوی کوهی را دنبال میکند. گرگها در صورت موفقیت در شکار، با اعتدال نمیخورند. یک گرگ به تنهایی میتواند نزدیک به ۱۰ کیلوگرم در هر وعده بخورد. گرگها همچنین پستانداران، ماهیها، پرندگان، مارمولکها، مارها و میوهها را نیز میخورند.
تولید مثل آلفا و جفتش
گرگها حیواناتی بسیار اجتماعی و خانواده محور هستند. گلهی گرگها دارای یک رئیس نر به نام آلفا و جفتش است؛ فرزندان گرگهای مسلط سال گذشته و والدین تولههای سال جاری. معمولا این نر و ماده تنها حیوانات گله هستند که تولید مثل میکنند. تمام بزرگسالان دیگر گله، با آوردن غذا برای تولهی این جفت و مراقبت از آنها در حین شکار، به بزرگ کردن این تولهها کمک میکنند. به ندرت اتفاق میافتد که گرگی خارج از گله، در گله پذیرفته شود. بسته به مقدار فراوانی مواد غذایی موجود در قلمرو گله، گلههای گرگها میتواند از سه یا چهار گرگ تا ۲۰ گرگ تشکیل شود.
اما تنها این دلیل که گلهی گرگها مبتنی بر خانواده است، به معنای عدم وجود نظم اجتماعی در گله نیست. گرگها، از جمله رهبران آنها، با یکدیگری بسیار ارتباط برقرار میکنند، و از نشانههای صوتی و زبان بدن برای انتقال پیام استفاده میکنند. اما نظام گله بسته به وضعیت اجتماعی ممکن است تغییر کند؛ خواه زمان غذا خوردن باشد یا زمان بازی، زمان تولید مثل فرا رسیده باشد یا نوبت به یکی از اعضای جوان رسیده که گله را برای ایجاد گلهی خود ترک کند.
ارتباط عاطفی گرگ ها با همدیگر
گرگها با اعضای گروه خود ارتباط عاطفی بسیار قوی دارند و نشان داده شدهاست که وقتی یک عضو از بین میرود، گرگهای دیگر به سوگ او مینشینند. رفتارشناس شناخته شدهی حیوانات «مارک بکوف» در «Psychology Today» اینگونه مینویسد: «جیم و جیمی داتچر (زوجی صاحبت وبسایت زندگی با گرگها) غم و اندوه یک گله گرگ را پس کشته شدن یک گرگ ماده امگا کم رتبه، به یک شیر کوهی توصیف میکنند. گروه روحیه و شادابیاش را از دست داده. آنها دیگر به صورت گروهی زوزه نمیکشند، بلکه به صورت آهسته و سوگوارانه آواز به نوعی اواز سرمیدهند. آنها وقتی از محل کشته شدن گرگ ماده باز میگشتند، سرها و دمهایشان رو به زمین بود و به آرامی قدم برمیداشتند. آنها سپس منطقه را بررسی کردند، گوشها را به عقب کشیدند و دمشان را آویزان کردند، حرکتی که معمولا به معنی تسلیم شدن است. حدود شش هفته طول کشید تا گله به حالت عادی خود بازگردد».
خودتان دیدید؟
گرگ ها تنها نیستند … بسیار هم اجتماعی زندگی می کنند. چرا باید یک کارآفرین به خودش تلقین کند که تنها باشد. تصور کنید که موفق شدید ولی هیچ کس و کاری ندارید، چه حالی به شما دست میدهد؟
یک موسیقی

تنهایی در خیال هم چیز قشنگی ….
یک نظریه
از دختر موطلایی صرف نظر کن! (تعادل نش)
فرض كنيد چهار دانشجوی (پسر) در دانشگاه هاروارد هستید که در یک شب کاملا معمولی، برای رفع خستگی در یک «جایی» دور هم جمع شدهاید. پنج دختر واردِ آنجا میشوند که يكی از آنها دختر بلوندی است كه به وضوح زیباتر از بقیه است. طبیعتا هر چهار نفر، دوست دارید دختر بلوند را به یک نوشیدنی دعوت کنید. اما بیایید مسئله را از دید دانشجوی ممتاز این داستان، یعنی «جان نش» که اتفاقا به دنبال یک «نقطه تعادل» در «نظریه بازیها» است تحلیل کنیم:
او فکر کرد اگر هر چهار نفرمان به دنبال دختر بلوند باشیم، مانعِ کار هم خواهیم شد و احتمالا هیچ یک هم موفق نخواهیم شد. پس مجبور خواهیم بود به دوستانش پیشنهاد بدهيم، اما از آنجاییکه هیچ دختری دوست ندارد انتخاب دوم باشد، آنها هم پاسخ منفی خواهند داد. در واقع با این کار نه تنها به دختر بلوند نرسیدهایم بلکه غرور بقیۀ دخترها را هم جریحهدار کرده و آنها را هم از از دست دادهایم.
اما اگر از همان ابتدا همگی از دختر بلوند صرفنظر کرده و هیچیک به سراغ او نرویم (Ignore the Blonde) نه مزاحم کارِ هم شدهایم و نه سایر دخترها را از خود رنجاندهایم. این تنها راهیست که هر ۴ نفر برنده باشیم. اگر چه هیچکدام به «بهترین گزینه» نرسیدهایم، اما حداقل هر کدام از ما خواهیم توانست با یکی از دخترها دوست شویم.
در فيلم A Beautiful Mind (يك ذهن زيبا) ، «جان نش» مفهومِ «تعادل نش» را دقيقا در چنین موقعيتى كشف کرد. او ناگهان متوجه شد اين جملۀ «آدام اسميت» كه میگفت: «بهترین نتیجه زمانی حاصل میشود که هرکس برای خودش تلاش كند» كامل نيست، بلکه عبارت صحیحتر اين است: «بهترين نتيجه زمانى حاصل ميشود که هرکس آنچه که برای خود و گروه بهترین است را انجام دهد»

و این تعریف، سرآغازی شد در راه تلاش برای یافتن یک نقطۀ تعادلی در تمام «بازیهای غیرِ صفر» از اقتصاد رفتاری و سیاست گرفته تا زیستشناسی و مذاکره و مهارتهای ارتباطی. نقطهای که با در نظرگرفتن تصمیم طرف مقابل، بهترین تصمیم ممکن برای شما باشد، طوریکه هیچیک از طرفین، انگیزهای برای تغییر تصمیم خود نداشته باشند.
گاهی در یک مجموعه، نتیجۀ حاصل، صرفاً تابعی از اقدام من نیست، بلکه تابعی از اقدام دیگران نیز هست. به همین دلیل من در تصمیمگیریهای خود، ناچارم رفتار دیگران را نیز لحاظ کنم. این گونه رفتارها اصطلاحا «رفتارهای استراتژیک» خوانده میشوند و تحلیل این نوع رفتارها در «نظریه بازیها» صورت میگیرد. بخش بزرگی از تعاملات روزمرۀ ما از همین جنس هستند.
کار مهمی که «جان نش» انجام داد و تا پیش از او در نظریه بازیها مطرح نشده بود -یعنی دقیقا چیزی که این نظریه کم داشت- مسئله تعادل بود. اینکه هر بازی در نهایت یک نقطۀ تعادلی دارد که این تعادل میتواند، برد یا باخت باشد. البته جان نش مطرح کرد هر بازی میتواند هر دو سر برد یا هر دو سر باخت نیز باشد، اما چیزیکه مهم است این که: «بازی یک نقطۀ تعادل دارد»
به بازیهایی که در آنها همیشه یک برنده و یک بازنده وجود دارد در اصطلاح، بازیهای با مجموع صفر میگویند مانند شطرنج (در رفتارهای رقابتی همیشه یک طرف بازنده است). اما به بازیهایی که اینگونه نیستند و هر دو طرف میتوانند سود ببرند بازیهای با مجموع غیر صفر میگویند. (مثل مذاکرهای که هر دو طرف میتوانند در آن برنده باشند)
البته در «تعادل نش» لزوماً همۀ بازیکنان از استراتژی سایر رقبا خرسند نیستند، بلکه استراتژی آنها صرفاً بهترین پاسخی ست که میتوانند در مقابل حرکت سایرین انجام دهند، و لا غیر!

معمای معروف زندانی The prisoners dilemma
بیایید مفهوم تعادل در یک بازی را با معمای معروف زندانی The prisoners dilemma ادامه دهیم:
معمای زندانی The prisoners dilemma
«آقای آبی» Mr. Blue و «خانم قرمز» Ms. Red در یک سرقت با هم همکاری کردند اما موقع فرار باعث شدند خانه، خسارت بزرگتری ببیند مثلا آتش بگیرد. پلیس در خصوص آتش زدن منزل، از آنها در اتاقهای جداگانه بازجویی میکند.
هر یک از دو سارق، دو انتخاب در پیش رو دارد:
الف- اینکه با پلیس همکاری کرده و به آتش زدن منزل اعتراف کند
ب- سکوت کند
بازپرس چهار سناریو برای «آقای آبی» ترسیم میکند(به شکل پایین توجه کنید):
- اگر شما اعتراف کنی ولی «خانم قرمز» اعتراف نکند، به خاطر کمکی که به من کردی آزاد میشوی و «خانم قرمز» 3 سال زندانی خواهد شد(حالت 2 تصویر)
- اگر شما سکوت کنی ولی «خانم قرمز» اعتراف کند، به خاطر کمکی که «خانم قرمز» به من کرده او را آزاد، ولی تو را 3 سال زندانی خواهم کرد. (حالت 3 تصویر)
- اگر هر دو شما سکوت کنید، به دلیل نبودِ مدارک کافی، هر کدام از شما فقط 1 سال زندانی خواهید شد. (حالت1 تصویر)
- اگر هر دوی شما همکاری کنید، هر کدام از شما 2 سال زندانی خواهید شد. (حالت 4 تصویر)
همین چهار سناریو عینا برای «خانم قرمز» هم تعریف شدند.
مجازات هر یک از مظنونین، در صورت همکاری یا عدم همکاری با پلیس
بیایید برای یک لحظه از دید «خانم قرمز» به ماجرا نگاه کنیم، من نمیدانم همکارم اعتراف خواهد کرد یا نه، پس به هر حال به نفع من است که با پلیس همکاری کنم تا در بدترین شرایط، فقط دو سال حبس، و در بهترین حالت آزاد شوم. (هر دوی اینها برای «خانم قرمز» بهتر از حالت 2 هستند که 3 سال زندان به همراه دارد)
مشکل اینجاست که «آقای آبی» هم دقیقا همینطور فکر میکند و در نتیجه حالت 4 اتفاق میافتد. این در حالیست که اگر دزدهای با مرامی بوده و روحیه تیمی داشتند هیچکدام اعتراف نمیکردند و هر کدام فقط یک سال زندانی میشدند.
شاید بگویید قرار نیست ما جرمی مرتکب شده یا زندانی شویم! درست است، اما معمای زندانی فقط یک مثال بود که میتوان نمودار آن را در مورد موقعیتهای واقعیترِ زندگی هم بکار برد. سراسر زندگی ما، پُر است از موقعیت های مشابه در کار و زندگی و تحصیل. مثال زیر را که داستانِ هر روزۀ ماست بخوانید:
فرض کنید من و شما همزمان در طول یکی از بزرگراههای تهران در حال رانندگی هستیم و هر دو ترجیح میدهیم هرچهسریعتر به مقصد برسیم
باز هم من دو انتخاب دارم:
الف: اینکه بد رانندگی کنم
ب: درست رانندگی کنم
و باز چهار سناریوی داخل تصویرِ زیر، پیش خواهد آمد:
رانندگیِ بد من، تنها در صورتی به نفع من خواهد بود که دیگران، خوب رانندگی کنند

قاعدتا در یک تفکر سیستمی، بهترین حالت برای کل سیستم این بود که هم من و هم شما از خیرِ زود رسیدن (دختر بلوند) گذشته و هر دو خوب رانندگی کنیم و در یک تایم منطقی به مقصد برسیم (حالت 4).
اما چون من مطمئن نیستم در صورت رعایت قوانین و یک رانندگیِ اصولی توسط من، شما هم همین کار را خواهید کرد، من بد رانندگی میکنم، لایی میکشم و حق تقدم شما را رعایت نمیکنم تا بدترین شرایط برای من، که حالت 3 است اتفاق نیفتد. شما هم از ترس اینکه حالت 2 برایتان پیش بیاید ترجیح میدهید بد رانندگی کنید و نتیجه اینکه کل شهر در حالت 1 که بدترین شرایط برای سیستم است گرفتار میشود.
امیدوارم با این سه داستان «نظریه بازیها» و مفهوم «تعادل نش» تا حدودی روشن شده باشد، اما اگر علاقمند شدید تا بیشتر، در مورد تعادل نش بدانید پیشنهاد میکنم ویدئوهای «کلاس درس» را از دست ندهید.
راستی یک لحظه صبر کنید! در انتهای داستانِ اول گفتیم: « نقطۀ تعادل، نقطهای است که هیچیک از طرفین، انگیزهای برای تغییر دادن تصمیم شان نداشته باشند» پس استراتژی Ignore the Blonde هنوز نقطۀ تعادل داستانِ چهار پسر دانشجو و دختر بلوند نیست! چون تا زمانیکه دختر بلوند تنهاست هر لحظه ممکن است یکی از پسرها تقلب کرده و به سراغ دختر بلوند رفته و با توجه به اینکه «تنها پیشنهاد دهنده» است و رقیبی هم ندارد، نتیجۀ بازی را به نفع خود تغییر دهد. شاید «تعادل نشِ» این بازی، استراتژیِ one for the blonde باشد، به این ترتیب که پسرها بین خود یک نفر را انتخاب کرده و بقیه به نفع او از دختر بلوند صرفنظر کنند و به سراغ دخترهای دیگر بروند. چطور یک نفر را انتخاب کنند؟ این دیگر به مشخصات فردی و نوع رابطه بین دانشجوها بستگی دارد، مثلا کسی که نسبت به بقیه قویتر یا جذابتر یا پولدارتر است، یا کسیکه بیشتر توانسته توجه دختر را به خود جلب کند، که در فیلم «یک ذهن زیبا» به وضوح مشخص است که دختر به کدامیک از آنها لبخند میزند. به هر حال تمام زیبایی تعادل نش، نه در خرسندی همۀ افرادِ درگیر، که به همین پایداری (Stability) آن است.
یک فیلم
به این فیلم توجه کنید
مراقب ذهن تان باشید
پناه می بریم به خدا از شر توهمات کارآفرینی
منبع بخش نظریه تعادل: لینک
مطالعه کتاب روایت و کنش جمعی توصیه می شود